شهریور - از سرزمینهای شمالی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از سرزمینهای شمالی


ساعت 6:56 عصر شنبه 87/8/4

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام به همه دوست جونیای مهربون .انشالله که همه حالتون خوبه و دماغاتون هم چاقه!مرسی بابت راهنمائیهاتون و دل نگرانیهاتون.

دیروز رفتم دکتر و جواب ازمایش رو بهش نشون دادم.گفت یه مقدار خیلی جزئی کم خونی داری و میزان کلسترولت هم اونقدر زیاد نیست که باعث نگرانیت بشه و اون گرفتگی ای که تو قلبت احساس میکنی بیشتر منشآ عصبی داره .سعی کن اینقدر فکر و خیال نکنی و دنیا ارزش این چیزا رو نداره و از این جور حرفها ... .و یه سری دارو برام نوشت

راستش شما که غریبه نیستین .چند ماه پیش شوشو چند میلیون پول رو به یکی از اشناهاش داد تاباهاش کار کنه و اونطرف هم هر ماه یه مبلغی رو بعنوان سود مشارکت به شوشو پرداخت کنه .یکی دو ماه اول خوب بود تقریبآ ولی دقیقا از اسفند هیچ پولی به ما نداده و این برای ما که تازه هر چی پول داشتیم دادیم یه ماشین جدید گرفتیم یعنی بی پولی مطلق ?یعنی اینکه حقوق شوشو همش میره واسه قسطائی که داریم و چیز زیادی از حقوقش برامون نمیمونه .اگه این پولو گذاشته بودیم بانک چیزی اندازه یه حقوق بهمون سود میدادن .حالا کارای دیگه بماند

از اونجائیکه شوشو آدم ساده و دلرحمیه و به همه هم اعتماد داره هیچ مدرکی از اونطرف نگرفته و اونطرف هم هی امروز و فردا میکنه .و از پولمون هم هیچ خبری نیست

این موضوع باعث میشه که اعصابم داغون بشه

*************************************************************

همینجا جا داره از همه دست اندر کارای سریال روز *حسرت تشکر کنم که باعث شدن مادر شوهرا قدر عروسشون رو بدونن و یخورده بیشتر به فکرشون باشن.

دیروز صبح مادر شوشو زنگ زده بود واسه احوالپرسی(همیشه شبا زنگ میزد که شوشو باشه) و گفته بود جواب ازمایشتو دیدم دلم برات خیلی سوخت و با خودم گفتم بیچاره بانو مگه چند سالشه که بخواد رژیم بگیره و اصلآ جونی نداره که بخواد چیزی نخوره و کلی واسم غصه خورد و از اینجور حرفا

تو رو خدا میبینین که ما عروسا به چه چیزائی دلمون رو خوش میکنیم .همینکه یه زنگ بزننو حالمون رو بپرسن برامون کلیه

*************************************************************

در مورد اون عکس بالا کنار تیکر باید بگم که اونا ما نیستیم و اون این عکسه

 

View Raw Image" jQuery1221630510718="16">

لینک | نوشته شده در چهارشنبه 27 شهریور1387ساعت 10:23 توسط بانو | < type=text/java>GetBC(13); 28 نظر
عنوان بی عنوان

سلام سلام صد تا سلام .

خوبین خوشین ؟اگر از احوالات اینجانب خواسته باشید بجز دوری شما باز هم ملالی هست. دیروز رفتم جواب آزمایشمو گرفتم هنوز به دکتر نشونش ندادم ولی اونچه از شواهد و قراین بر میاد از این قراره که بنده کلسترول و تری گلیسریدم بالاست .الان هم کلی عذاب وجدان گرفتم وقتی یادم میاد که چقدر با ملاقه (اشتباه نکنیدا قاشق نه ?ملاقه)روغن اونم از نوع جامد اونم نه یکه ملاقه بلکه دو سه تا ملاقه خالی میکردم تو دیگ و عین خیالم هم نبود .گول هیکل باربیمو میخوردم دیگه .هی جووونییی کجائی که یادت بخیر .ما هم به زمره رژیم بگیران پیوستیم .

البته مقدار کلسترول و تری گلیسریدم زیاد بالانیست و تومحدوده border line هست ولی با اینحال خیلی به قلبم فشار میاره طوریکه دیشب رو اصلآ نتونستم بخوابم و به هرطرف میچرخیدم احساس خفگی بهم دست میداد .میخواستم شوشو رو صدا کنم و واسش وصیت کنم .اینا رو گفتم که اگه یه بار غیبتم طولانی شد بدونین سکته رو زدم.

*************************************************************

یه مدت بود خیلی با شوشو بحثمون میشد و اصلآ هم نمیتونستیم با هم همه حرفامون بزنیم واسه همین شب سالگرد ازدواجمون علاوه بر کادو یه نامه که توش  همه اونچیزایی که ناراحتم کرده بود رو  واسه شوشو نوشتم و گذاشتم تو جیب کت شوشو و وقتی هم که شو شو اومد شده بود همون شوشوی خوب .مثل روزای اول ازدواجمون و خدارو شکر گوش شیطون کر هنوز هم با هم خوبیم و این بهتری سوپرایزی بود که شوشو میتونست بهم بده .

البته یه کیک و یه دسته گل خیلی قشنگ هم واسه سالگرد ازدواجمون خریده بود که کابل usbام خراب شده و هر کاری کردم نتونستم عکسارو بذارم

.غروبش هم بهم گفت بیا بریم برات یه چیزی بخرم که من چون چیزی لازم نداشتم قبول نکردم

من و شوشو شاید زیاد با هم بحث کنیم قهر کنیم ولی مدتش خیلی کوتاهه و تو این شش سال شاید طولانیترین قهرمون نهایتش یه روز و نیم بوده .کلا دو سه ساعت بعد از دعوا با هم خوب میشیم

*************************************************************

پریشب مامان شوشو اومده بود اینجا وچون دیروقت بود شوشو رفت مامانشو برسونه خونشون و من هم بخاطر اینکه وروجک خوابیده بود باهاشون نرفتم و به امر خطیر وبلاگ خونی مشغول بودم که یهو دیدم مونیتور بد جوری تکون میخوره .فکر کردم شاید زلزله اومده باشه رفتم تو پذیرائی و همینجور زل زدم به لوستر ببینم تکون میخوره یا نه بدون اغراق شاید دو سه دقیقه همینجوری زل زده بودم به لوستر که دیدم لوستر تکون نمیخوره .فکر کردم شاید اشتباه کردم که دیشب اخبار میگفت تو یکی از شهرهای اینجا زلزله اومده.وفهمیدم اشتباه نکردم وفقط نمیدونم منظورم از اون زل زدن طولانی مدت چی بود؟

امروز هم بله برون دختر عمه ام هست انشالله خوشبخت بشه

روزه داران عزیز ما رو هم از دعاهاتون بی نصیب نذارین

 

لینک | نوشته شده در دوشنبه 25 شهریور1387ساعت 12:6 توسط بانو | < type=text/java>GetBC(12); 26 نظر
یه خاطره از قدیم قدیما
Smile of the Day
 
سلام دوست جونا . خوبین ؟ خوشین؟ با روزه داری (یا شاید روزه خواری )چی کار میکنید ؟من که دو سه روز اول رو بعلت عذر شرعی نتونستم روزه بگیرم.تا اومدم دوروز روزه بگیرم حالم بد شد .نمیدونم چه ام شده یه دردی تو قفسه سینه ام یا بهتر بگم قلبم دارم که خیلی اذیتم میکنه .دکتر هم رفتم و برام آزمایش نوشته که با اجازه امشب میرم خونه مامانم لالا میکنم و فردا میرم آزمایشگاه یه چند لیتری خون بدم ببینم مشکلم چیه؟نوار قلب هم ازم گرفت که مشکلی نداشتم .نمیدونم چه درد بی درمونی گرفتم .فکر کنم رفتنی شدم و باید غزل خداحافظی رو بخونم.
 
اگر بار گران بودیم رفتیم                             اگر نامهربان بودیم رفتیم 
 
(من بجز این غزل غزل دیگه ای بلد نیستم کسی بلده آیا؟هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم.
 انجمن حمایت از بیماران غزل خداحافظی بلد نیستن ها)

.
تو پست بعدی از جریان سوپرایز سالگرد ازدواج مینویسماز همتون که اومدین و سالگرد ازدواجمون رو تبریک گفتین یه دنیا ممنون انشالله تو جشناتون جبران کنم
 

خوب نوبتی هم که باشه نوبت اون خاطره ست (البته من این خاطره رو از وبلاگ قبلیم کش رفتم باید ببخشید دیگه):

خب عزیزان من:

یکی بود یکی نبود  یه دختری بود به اسم بانو .(معرف حضورتون که هستند؟)این بانو خانوم که ?-? سال بیشتر هم نداشت تو ماه رمضون تصمیم میگره مثل بزرگترا روزه کامل بگیره .قبل از اذان صبح پا میشه و یه چیزی میخوره و نمازشو میخونه و میگیره میخوابه و صبح هم دوباره بیدار میشه و شال و کلاه میکنه و میره سمت مدرسه وبعد از چهار پنج ساعت درس خوندن و قار و قور شکم راه میفته سمت خونشون و در و باز میکنه و میره تو و یه راست میره سمت آشپز خونه و یه نگاهی به قابلمه ها میندازه و میبینه برنج و خورش به اندازه کافی هست ولی دلش نمیومد روزه شو بشکنه .از آشپز خونه میاد بیرون و یه نیم ساعتی سر خودشو گرم میکنه ولی گرسنگی بد جور امونش رو بریده بود .یه فکری به مغزش خطور میکنه و دوباره میره طرف آشپز خونه و زیر خورشت رو روشن میکنه(حسن ?خطرناکه حسن)و یه بشقاب پر برنج میکشه و تو دلش میگه من که روزه نیستم و شروع میکنه تند و  تند غذاشو میخوره و بعد از اینکه همه  غذاشو خورد میزنه تو سرش میگه وای مگه من روزه نبودم ؟خدایا منو ببخش و از اونجائیکه مطمئن بود اگه کسی ندونه روزه س و چیزی بخوره روزه ش باطل نمیشه ?مطمئن بود که روزه ش باطل نیست و خوشحال و خندون میره پی بازی.یخورده که میگذره تشنه ش میشه و دوباره همون حربه رو بکار میگیره و تو دلش میگه منکه روزه نیستم و یه لیوان آب میخوره و بعد از اینکه آبشو خورد و تشنگیش بر طرف شد دوباره یادش میفته روزه بوده و از خدا طلب مغفرت میکنه .بعد هم که مامان باباش از سر کار میان خونه بهشون میگه من نمیدونستم و یه بشقاب برنج و یه لیوان آب خوردم و اونا هم بهش میگن اشکالی نداره دختر گلم و روزه ت قبول .اینجوری بود که بانو خانوم کوچولو یه روز ?روزه کامل میگیره .

بعله.اینجوری بود که ما سر خدا رو کلاه گذاشتیم .

فعلا

لینک | نوشته شده در سه شنبه 19 شهریور1387ساعت 16:21 توسط بانو | < type=text/java>GetBC(11); 22 نظر
و اما... عشق
 

شش سال پیش چنین روزی منو تو ماشدیم .برای هم شدیم .هم قسم شدیم تا زندگیمونو روز به روز شیرین تر کنیم . 

                                                                      

نمیدونم موفق بودیم یانه ولی باید بیشتر تلاش کنیم .تو همه زندگیها قهر و دعوا هست (مثل الان که با هم قهریم -سر یه موضوع بیخود) مهم اینه که ازشون درس بگیریم و سعی کنیم تکرارشون نکنیم .بابت همه اشتباهام تو این شش سال ازت معذرت میخوام شوشوی خوبم

منتظر باش که فردا کله سحر میخوام سوپرایزت کنم

                                                                      

 ***************************************************************

دیروز ظهر رفتم واسه شوشو یه ساعت بخرم نمیخواستم زیاد واسه ساعت شوشو هزینه کنم(به دلیل گم کردن حلقه عروسیخراب کردن ساعت عروسیو دوتا ساعتهایی که قبلآ براش خریده بودم) .رفتم تو یه پاساژ که پر مغازه های ساعت فروشی بود و هر کدوم رو که خوشم میومد و قیمت میکردم بالای صد تومن بود .یه مغازه رفتم یه ساعت خیلی شیک رو قیمت کردم که اونم قیمتش بالا بود .فروشنده بهم گفت اگه با قیمت پائینتر هم میخواین داریم .که من بهش گفتم فعلآ قصد خرید ندارم و خداحافظی کردم و اومدم بیرون و رفتم مفازه بغلیشو به فروشنده گفتم تا ?? تومن یه ساعت مردونه میخواستم اونم تو ویترین نگاه کرد و دو سه تا بیرون آورد و نشون داد و به شاگردش گفت برو از فلانی هم چند تا ساعت با این قیمت بگیر و بیار .بنده هم مسیری رو که شاگردش رفت تعقیب کردم و دیدم ای دل غافل از داخل این مغازه به مغازه بغلی راه داره و طولی نکشید که صاحب مغازه بغلی با چند تا ساعت تشریف اوردن داخل و حال و روز من اون لحظه دیدنی بود .سریع یکی انتخاب کردم و اومدم بیرون .

الان هم شوشو خوابیده و من میخوام برم ساعتو کادو کنم و بزارم تو جیب کتش که فردا خواست بپوشه سوپرایز شه (فقط میترسم نکنه از جیبش بیفته .چون  کتش رو دستش میگیره و دم در محل کارش اونو میپوشه ).

 



با آهنگ وبلاگ حال میکنین ؟من عاشق صداشم .تقدیمش میکنم به شوشو

                                              

لینک | نوشته شده در پنجشنبه 14 شهریور1387ساعت 0:48 توسط بانو | < type=text/java>GetBC(10); 23 نظر
اولین پست شهریور

.سلام دوست جونیا.حالتون خوبه ؟کیفتون کوکه؟واسه ماه رمضون آمادگی دارین؟معلوم نیست تو این گرما چطور باید روزه گرفت؟ما که سعیمونو میکنیم تا چه پیش آید ؟

سر عین هم خوش گذشت .بدک نبود

تولد نی نی شیلا جون رو هم از همینجا بهش تبریک میگم انشالله قدمش پر از خیر و برکت باشه براشون

یه سری از عکسای وسایلی که مامانم برام آورده براتون میذارم .البته بعضی هاشون واضح نیست

1

پارچه هام

 2

شال و کتونی وروجک

دو تا کاپشن (وروجک) یه دونه کاپشن شوشو و دو تا پارچه کت و شلواری

اسکیت و اسباب بازیهای وروجک

رو میزی-سروس رو تختی -یه شورت و زیرپوش واسه وروجک و بازم یه اسباب بازی دیگه

 

البته همش اینا نیست یه سریش خونه مامان مونده مثل یه پارچه گیپور مشکی -لوازم آرایش- اسباب بازیهای وروجک- یه پلاک طلا- شمع عطری-

یه سری هم لباس ز*یر و  قاشق وچنگال و لباسائی که وروجک تنش کرده و نشد ازشون عکس بگیرم

امروز هم تولد پسر عمه وروجک دعوتیم امیدوارم بچه ها بزارن بهمون خوش بگذره .آخه میونه خوبی باهم ندارن و پسر عمهه کمی قلدر تشریف دارن     

به طرز شدیدی هم سرما خوردم چند روز پیش وروجک سرما خورده بود الان اون بهتره ولی به من سرایت کرده .(چه بهتر)فقط تو تمام مراسم من باید با یه جعبه دستمال کاغذی هنرنمایی کنماگه خدا بخواد من هم تقدیمش میکنم به شو شو  

بالاخره تونستم بعضی از عکسا رو بذارم ولی بازم میگم شرمنده که یه سری هاش واضح نیست

229n8lmtktf75nrfd54v.jpg 

پی نوشت ?:تولد هم رفتیم و جای شما خالی خوش گذشت و فقط کمی از خودمان حرکات موزون در وکردیمپسر عمه جان هم بزنم به تخته پسر خوبی شده بود

پی نوشت?:این جمعه بر خلاف جمعه های دیگه نرفتیم خارج از شهر و من شدم کوزت و شوشو هم شد اقای تناردیهدروغگو طفلک تناردیه ام کلی زحمت کشید و همه جا رو جارو کرد و یخچال هم پاک کردو با اینکه خسته بود شب رفتیم و یه دوری هم تو خیابونا زدیم شوشو جون دستت درد نکنه .  I Love You

من هم در بیشتر مواقع اینجوری بودمگاهی وقتا هم اینجوریComputerو گاهی وقتا هم اینجوریو کمی هم اینجوری(یعنی داخل کمد ها رو مرتب کردم)غذا هم درست نکردم چون آشپزخونه کثیف بود و فقط برنج گذاشتم و شوشو هم زحمت کشید و از بیرون کوبیده گرفتو و خوردیم و دوباره افتادیم به جون خونه .اینا همه یعنی ما داریم یواش یواش خودمونو واسه ماه رمضون آماده میکنیم

 پی نوشت?:قالب جدید رو میپسندین؟به اسم وبلاگم میاد؟من که خیلی خوشم اومده ازش

فعلا

لینک | نوشته شده در پنجشنبه 7 شهریور1387ساعت 14:49 توسط بانو | < type=text/java>GetBC(9); 15 نظر

¤ نویسنده: بانوی سرزمینهای شمالی

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 
 Atom 

:: بازدید امروز ::
8
:: بازدید دیروز ::
3
:: کل بازدیدها ::
28035

:: درباره من ::

از سرزمینهای شمالی


:: لینک به وبلاگ ::

از سرزمینهای شمالی

:: آرشیو ::

مهر
شهریور
مرداد
خرداد
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387

:: لینک دوستان من::

روزانه هایم
سحر بانو
بلاچه
خانوم خونه
ارش وروجک
آشیانه من و تو
قلب زندگی
قلب زندگی
پگاه و پارسا
صمیم
اکواریوم
مهسا
آندیا جون
ملوسکم
یونا جون
یک عاشقانه آرام
امیر مهدی جون
زندگی شاید همین باشد
مانی گردو
کوچه خلوت دل
مریسام
کفشدوزک
مهدیار جون
ستاره
سارا جون
ساره جون
عاشقانه های من و عسلیم
ساناز جون
ایلیا 1
مژگان جون
نفس
خودم و خودش
خودم و خودش
HOME 88
نگارین
طیبا جون
نانازی جون
بلفی
ثمین جون
نی نی گولو
ایلیا 2
حس قشنگ زندگی

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

کد آهنگ